Search

English

دیگری‌نامه، اپیزود ششم: جذابیت‌های کژآیینی

– عمر: بارها و بارها عهد بستی و شکستی. آیا در کیش شما عهد‌بستن با مسلمانان باطل است؟ خودت بگو که پیمان‌شکنی مانند تو سزاوار چیست؟

– هرمزد: ای امیر عرب! آیا مانند کسی که زنده خواهد ماند پاسخ دهم، یا مانند کسی که در شرف مرگ است؟

– عمر: مانند کسی که زنده خواهد ماند سخن بگو.

– هرمزد: بنابراین امیر عرب مرا بخشوده است. 

– عمر: خواستی مرا فریب دهی؟ به خداوند سوگند که تو را می‌کشم مگر آنکه اسلام بیاوری.

– هرمزد: اسلام می‌آورم ای امیر! اگر از جان من بگذری…

آنچه در آغاز این بخش از پادکست شنیدید،‌ گفت‌وگوی یک نجیب‌زاده‌ ایرانی به نام هرمزد با عمر، خلیفه‌ دوم مسلمانان بود. هرمزد که بزرگ یک خاندان ایرانی‌نژاد در خوزستان بود، در برابر غلبه‌ نظامی سرداران عرب، پرداخت خراج را پذیرفته و دین خود و خاندانش را نگه‌داشته بود. اما مطابق با یک الگوی بسیار تکرارشونده در سده‌ اول هجری قمری، تا حضور نظامی سرداران عرب کم می‌شد، ایرانیان مغلوب از پرداخت خراج خودداری می‌کردند. هرمزد هم بارها پیمان شکسته بود تا اینکه او را دست‌بسته به حضور عمر می‌آورند. چنان‍‌که شنیدید، هرمزد در برابر تغییر دین، جان خود را نجات می‌دهد. علی‌رغم این روایت که در تاریخ طبری و فتوح ‌البلدان آمده، روش اعراب مسلمان در سده‌ اول هجری قمری، در مجموع تغییر دین به زور و اجبار نبوده است. چنان‌که در اپیزودهای قبل گفته شد، نسل اول فاتحان مسلمان، مغلوبان را میان پرداخت خراج اضافه و تغییر دین مختار می‌کردند. آن‌ها که خود را در برابر جمعیت بسیار بزرگی از به‌دینان، یا همان زرتشتیان از شهرهای عراق و خوزستان گرفته تا خراسان و ماوراءالنهر می‌دیدند، چگونه نهایتا توانستند زرتشتیان را در سرزمین خود در موضع فرودست قرار دهند؟ آن هم نه فقط به لحاظ مناسبات قدرت و ثروت، بلکه حتی از حیث تعداد جمعیت.

در این اپیزود تلاش می‌کنیم که به موضوع تغییر دین بپردازیم. تغییر کیش در ابعاد بزرگ چگونه ممکن می‌شود؟ چه عواملی مردم سرزمینی را قانع می‌کند که از دین سنتی و آبا و اجدادی خود دست بکشند؟ مولف کتاب ستیز و سازش، دکتر جمشید کرشاسب چوکسی، می‌نویسد که بنا به آمار، تا انتهای حکومت امویان، تنها هشت درصد از جمعیت شهری ایران مسلمان بودند. اما نرخ تغییر دین در دوران حکومت عباسیان سرعت گرفت و تا اواسط سده‌ سوم هجری قمری، پنجاه درصد ایرانیان، مسلمان، یا بهتر بگوییم، نومسلمان شده بودند. به نظر می‌رسد که مجبورکردن اهالی سرزمین ایران به تغییر دین برای حفظ جان، سیاستی بوده که فقط در برخی نواحی اجرا می‌شده است. برای ما ایرانیان امروز جالب است که بدانیم شهر قم در دوره‌ ساسانی هم، شهری بسیار مذهبی، و البته زرتشتی بوده است. ابوموسی اشعری که ایرانیان شیعه، نام او را به‌عنوان نماینده‌ ساده‌لوح علی‌بن ابی‌طالب در مذاکره با نماینده‌ معاویه به خاطر دارند، نقش مهم و خشنی در تغییر دین مردم قم ایفا کرد. چوکسی می‌نویسد: 

در سال ۲۴ هجری‌قمری، ابوموسی اشعری نماینده‌ علی‌بن ابی‌طالب برای دعوت اهالی قم به اسلام از آن محل دیدن کرد؛ اما موفقیت چندانی به دست نیاورد. اهالی بومی موقعیت خود را در برابر ساکنان مسلمان عرب حفظ کردند تا آنکه افراد اشعری، بزرگان زرتشتی قم را به قتل رساندند و مردم را وادار به انتخاب میان پذیرش اسلام یا ترک شهر کردند. در اواسط سده‌ دوم هجری ‌قمری، بعضی از زرتشتیان [قم] موافقت کردند اسلام را بپذیرند اما بقیه ترجیح دادند نقل مکان کنند. بنابراین در سده‌ چهار هجری قمری، قم تبدیل به شهری با اکثریت اهالی مسلمان و مرکز عمده‌ای برای دسته‌بندی شیعیان عرب‌تبار و ایرانی‌تبار شد.

این خود جالب است که ایرانیانی که تغییر دین می‌دادند، به جریان‌هایی از اسلام می‌پیوستند که، جریان اصلی نه، بلکه جریانی بدعت‌آمیز یا دست‌کم مشکوک از نظر خلفای بعدی و نمایندگان رسمی دین جدید بوده است. به همین علت، استقبال از فرقه‌‌های شیعه که در اختلاف میان خاندان بنی‌امیه با خاندان پیامبر اسلام، جانب خاندان پیامبر اسلام می‌ایستادند، در میان ایرانیان بیشتر بود. علت اینکه قم که روزگاری پایگاه موبدان زرتشتی بوده، بعدها برای قرون متمادی، به پایگاه شیعه تبدیل شد، همین بوده است. به نظر می‌رسد نه فقط در ایران پس از فروپاشی ساسانیان، بلکه حتی پیش از این فروپاشی هم میل به جدا‌شدن از جریان مسلط دینی به وجود آمده و نوعی استقبال از دگراندیشی در تقابل با راست‌کیشی در جامعه‌ ایران دیده می‌شود. در این راستا گفتنی‌ست که سه قرن پیش از آنکه امیران عرب به سرزمین‌های ایرانی حمله کنند، موج بزرگی از ترک آیین به‌دینی در میان ایرانیان ارمنی آغاز شد و آن‌ها مسیحی نسطوری شدند. ماجرای بدعت، یا ناراست‌کیشی مزدک هم در دوران انوشیروان ساسانی مشهور است. مزدک که خود موبدی بلندپایه بود، با نوآوری‌هایی در دین به نفع طبقه‌ مستمند، عملا راست‌کیشی را ترک کرد و دینی جدید بنیان گذاشت. او که با استفاده از نفوذ خود در دربار ابتدا پیروزی‌های بزرگی کسب کرد نهایتا به دستور انوشیروان کشته شد و نوآوری‌هایش توسط موبدان، زندقه، یعنی بدعت نام گرفت. اما کژآیینی‌هایی از این دست در لایه‌هایی از جامعه‌ ایران تداوم پیدا کرد و هواداران بابک خرمدین در آذربایجان را می‌توان نشانه‌ای از این تداوم پس از دوران ساسانی در نظر گرفت. بدنه‌ اصلی جامعه‌ ایران که می‌کوشید به‌دین باقی بماند، گاهی بیگانگان عرب‌تبار را به این هموطنان دگراندیش ترجیح می‌دادند. در این ارتباط، چوکسی، مولف کتاب ستیز و سازش می‌نویسد: 

افزایش شمار اعراب در آذربایجان ممکن است یکی از دلایل قیام خرمدینان در سده‌ نهم میلادی/ سوم هجری قمری باشد، قیامی که سرانجام تحت رهبری بدعت‌گذاری نیمه‌زرتشتی به نام بابک قرار گرفت. با وجود این نباید برای این قیام اهمیت زیادی قائل شد، زیرا با وجود نشانه‌های اجتماعی و دینی ایران‌خواهانه‌ آن، موبدان و بخش بزرگی از عوام ایرانی با آن مخالفت کردند. 

تعریف راست‌کیشی: 

اصطلاح راست‌کیشی و متضاد آن، کژآیینی یا کژاندیشی، مانند اغلب اصطلاحات علوم انسانی معاصر، ریشه‌های یونانی دارند. راست‌کیشی یا ارتدوکسی، از دو جزء دوکسا doxa در معنای باور عمومی، و اورتوس orthos به معنای درست یا راست مشتق شده است. بنابراین ارتدوکسی، تحت‌الفظی، یعنی باور داشتن به عقاید عمومی. اگرچه این لفظ یعنی ارتوس‌دوکسا در محاورات افلاطون، به معنای باوری که درست‌بودن  آن به اثبات رسیده، مترادف شناخت یا اپیستمه به کار رفته است؛ اما خود واژه‌ دوکسا در محاوره‌ گرگیاس، اثر افلاطون، در معنای باوری عمومی مورد استفاده قرار می‌گیرد که ارتباط روشنی با عقل و عقلانیت ندارد. افلاطون در این محاوره، از قول سقراط، سوفسطاییان یا همان سخنوران حرفه‌ای را متهم می‌کند که با استفاده از دوکسا، اهداف خود را تامین می‌کنند و نیت خود را به کرسی می‌نشانند بدون اینکه پروای حقیقت داشته باشند. 

واژه‌ متضاد آن، یعنی هترادوکسی heterodoxy در جزء اول یعنی هتروس heteros با ارتدوکسی متفاوت است. هتروس یعنی متفاوت، دیگر، دیگری؛ اما هترودوکس heterodox‌ کسی‌ست که مخالف عقاید رایج و مسلط زمانه باشد؛ بنابراین هترودوکسی را در فارسی می‌توانیم ناراست‌کیشی، کژآیینی یا ترجیحا دگراندیشی ترجمه کنیم.

از حدود سه قرن تا یک قرن پیش از میلاد مسیح، واژه‌ ارتدوکسی یا راست‌کیشی، معنایی منحصرا مذهبی پیدا کرد و به اصطلاحی مهم در حیات دینی جوامع تبدیل شد. این زمانی اتفاق افتاد که ترجمه‌ رسمی عهد عتیق، کتاب مقدس یهودیان، به یونانی منتشر شد. در این ترجمه، دوکسا به معنای تنزیه یا تسبیح خداوند، معادل کلمه‌ عبری کاوود kavod‌ قرار گرفت و بنابراین به نوعی کنش یا رفتار دلالت کرد تا باور یا عقیده. بعدها که کتاب‌های مقدس مسیحیان اولیه نوشته شدند، یعنی انجیل‌ها و کتاب‌های دیگری که مجموعه‌ عهد جدید را می‌سازند، واژه‌ دوکسا در معنای مجموعه اعمالی به کار رفت که مربوط به پرستش خداوند، یعنی اعمال آیینی و عبادی می‌شود. در این صورت، فرد ارتدوکس یا راست‌کیش کسی‌ست که خداوند را به شیوه‌ای پذیرفته‌شده و درست عبادت می‌کند. و در مقابل، ناراست‌کیش یا کژآیین کسی‌ست که از مسیر درست پرستش خداوند خارج شده یا دچار انحراف گشته است. به‌این‌ترتیب این دو اصطلاح که در اساس اصطلاحاتی برخاسته از ادبیات فلسفی یونان باستان بودند، به اصطلاحاتی دینی تبدیل شدند. 

این اصطلاحات به این علت مهم‌اند که تاریخ سنت‌های بزرگ دینی، معمولا انشعابات و جداسری‌های متنوعی را نشان می‌دهد. همواره گروهی جدید از باورمندان با تفسیر تازه‌ای از متن مقدس و یا پیشنهاد شیوه‌ای جدید از برگزاری آیین، راه خود را از اکثریت جدا می‌کرده‌اند. این جدا کردن راه از اکثریت که اغلب روندی بسیار پرتنش بوده، با انگیزش‌های مختلفی صورت می‌گرفته است که برای فهم آن، تمرکز روی مباحثات و جدلیاتی که موافقان و مخالفان آیین جدید ترتیب می‌داده‌اند، یعنی تمرکز بر بعد معرفتی این اختلافات، اغلب کافی نیست. ضمن اینکه می‌توان تصور کرد اختلافات داخل یک سنت دینی، می‌تواند به سادگی، سرزندگی و پویایی را در آن سنت دینی برساند، در عین حال پیچیدگی‌های حیات اجتماعی، از جمله رقابت اقتصادی و سیاسی، به جدال میان راست‌کیشی و دگراندیشی ابعاد پیچیده‌تری داده‌اند. برپایی جلسات مناظره میان نمایندگان ادیان گوناگون که در ایران از زمان ساسانیان تا شاه‌عباس صفوی سابقه داشته، اغلب نمایشی‌سیاسی بوده است که مصلحت‌سنجی‌های سیاسی را پشت مباحث فلسفی و معرفتی پنهان می‌کرده است. دعوت از ملاصدرای جوان برای دفاع از خود در یکی از این جلسات در حضور شاه‌عباس، که در اپیزود قبل به نقل از رمان مردی در تبعید ابدی آوردیم، تنها یک نمونه از بسیار است.  

در مجموعه‌ دیگری‌نامه تاکنون تلاش کرده‌ایم که نقش دولت‌ها را در ترسیم مرز میان راست‌کیشی و دگراندیشی نشان دهیم. یعنی آنچه که می‌توان آن را «دخالت از بالا» در حیات دینی مردم نامید. عامل دیگر، به‌ویژه در استقبال از نوآوری‌های دینی، از قضا مخالفت کردن با دولت‌های فراگیر و فرهنگ جریان اصلی بوده که معمولا توانگران یا همان ثروتمندان، نمایندگان اصلی آن قلمداد می‌شده‌اند. دگراندیشی دینی یا کژآیینی، به منزله‌ مخالفت طبقاتی طبقات اقتصادی ضعیف‌تر علیه طبقات پول‌دارتر یا متمول‌تر، تاثیر مهمی بر تحولات دینی جوامع داشته که می‌توانیم آن را «دخالت از پایین» در ترسیم مرز میان راست‌کیشی و کژآیینی بخوانیم. اگر، به‌عنوان نمونه، بخش بزرگی از موبدان و عوام ایرانی از قیام بابک خرمدین علیه خلفای عباسی حمایت نکردند، و این علی‌رغم وجه ایران‌خواهانه یا ناسیونالیستی قیام بابک در آذربایجان بوده، آیا نمی‌توان علت را در تنش‌های طبقاتی جامعه‌ آن روز ایران جستجو کرد؟ آنچه این گمانه‌زنی را تقویت می‌کند توجه به این واقعیت است که خرمدینان، اندیشه‌های سوسیالیستی مزدک و پیروانش را تعقیب می‌کرده‌اند. 

  • الکندی: اگر خرد و اندیشه در عالم حکومت می‌کرد، شمشیرها هرگز از نیام بیرون نمی‌آمدند.  
  • بابک: متاسفانه جاه‌طلبی و خیره‌سری‌های حکومت‌پیشه‌ها، بر اندیشه و خرد فزونی می‌گیرد. مادام که زندگی را در کام مردمی که می‌خواهند در سرزمین خود آزاد زندگی کنند، چون شرنگ، تلخ می‌کنند، از شمشیر چاره‌ای نیست.
  • الکندی: از میان سرداران تاریخ، کدام‌یک را عزیزتر می‌شماری؟
  • بابک: اسپارتاکوس را که سردار ستمدیدگان بود. 
  • الکندی: اسکندر مقدونی را چگونه می‌بینی؟
  • بابک: از تمام جهان‌گشایان ستمگر نفرت دارم. کالیستن Kalisten ندیم اسکندر، او را پاسدار جهان نامیده است. اما به گمان من اسکندر از ویران کردن بیشتر از ساختن لذت می‌برد. او هرگز نمی‌تواند برای سرزمین‌های خاورزمین یک نعمت الهی به‌حساب آید. اسکندر کتابخانه‌ها را به آتش کشید، کتاب مقدس زرتشتیان را طعمه‌ آتش ساخت. آیا می‌توان چنین ویرانگری را دوست داشت؟ اسکندر غیر از آزار و شکنجه و اضطراب و محرومیت، چه چیز دیگری برای خلق‌های شرق به ارمغان آورد؟ کالیستن اشتباه کرده. او نه پاسدار جهان بود، نه دانشمند و نه پیامبر. او غاصبی بود بسی خون‌آشام‌تر از منصور خلیفه. 
  • الکندی: آیا سردار فکر می‌کند که بتواند در مقابل اسلام و خلیفه‌ مسلمین بایستد؟
  • بابک: دانشمند بزرگ و مهمان گرامی من نیک بداند که من علیه اسلام  یا اعراب نبوده و نیستم. نمی‌دانم اطلاع دارید یا نه که در میان یاران من، مسلمانان بسیاری هستند که شعائر و فرایض دینی خود را آزادانه انجام می‌دهند و حتی بسیاری از خرمیان، آنان را در ساختن مسجدهایشان یاری می‌کنند. منظورم این است که مبارزه‌ ما علیه چپاولگران و ستمگران است نه مردم خرده‌پا. علیه آدم‌فروشانی‌ست که می‌خواهند از اسلام و قرآن همچون وسیله‌ای برای ستمگری استفاده کنند. صاف و پوست‌کنده بگویم، من علیه خلفای عباسی می‌جنگم نه عرب و مسلمان… 
  • الکندی صحبت بابک را قطع می‌کند: ممکن است سردار روشن بکند که منظورش از چپاولگر و سلاخ و آدم‌فروش کیست؟ بین قشون خلیفه و قشون خرمیان که انسان‌ها را در گرداب فلاکت افکنده‌اند چه فرقی هست؟ هر دو قشون خون می‌ریزند، هر دو قشون شهرها و دهات را ویران می‌کنند، هر دو  قشون برای انسان‌ها اشک و اضطراب و مصیبت ارمغان آورده‌اند. مامون خلیفه می‌خواهد زیر پرده‌ اسلام، حاکمیت خود را مستحکم سازد و شما می‌خواهید زیر پوشش آیین مزدک، حاکمیت خود را برپا دارید. 
  • بابک با صدایی که آزردگی را نشان می‌دهد: آیا دانشمند بزرگ میان جنگی که برای جاه‌طلبی و فرونشاندن آتش شهوت و خودخواهی‌ست و جنگی که برای دفاع از حیثیت بشری و آزاد زیستن در سرزمین مادری‌ست، تفاوتی قائل نیست؟ چه می‌توان کرد وقتی دانشمند بزرگی چون شما، ما را جنگجو و جانبدار کشت‌وکشتار می‌داند؟ من می‌توانم پی ببرم که دشمنان ما چقدر کوشش کرده‌اند و چه‌مایه خرج کرده‌اند تا افکار را علیه ما برانگیزانند. آن‌ها نامردانه شایع کرده‌اند که ما از کشتن لذت می‌بریم. اما بازار دروغ و نیرنگ، جاودانی نیست. مردم را برای همیشه نمی‌توان فریب داد. پیروزی نهایی با راستی و روشنایی است و این پیروزی به دست انسان‌هاست. هر کس وظیفه دارد که تا دم مرگ با دروغ پیکار نماید. با رانده شدن دروغ از جهان، حکومت راستی آغاز خواهد شد. در چنان روزی پلیدی‌ها، جنگ و کشتار و ستم و بهره‌کشی از میانه برخواهد خاست و روشنایی و راستی فراگیری روی خواهد نمود و کامروایی و بهروزی همگان میسر خواهد گشت.

آنچه شنیدید گفت‌وگوی بابک خرمدین و الکندی، فیلسوف عرب، به نقل از رمان بابک اثر جلال برگشاد بود. این گفت‌وگوی خیالی در فصل سی و سوم این رمان با نام «فیلسوف و سردار» آمده است و مطابق با داستان در پایگاه نظامی بابک، در قلعه‌ بذ و با میزبانی او صورت گرفته است.

نویسنده در این اثر به خوبی بازتاب نگرش مزدکیان را در عقاید بابک خرمدین و یارانش در قلعه‌ بذ نشان می‌دهد. گفتنی‌ست که ابن‌بلخی، نویسنده‌ فارسنامه برخلاف اغلب روایت‌های مشهور ادعا می‌کند که مزدک در دوران ساسانی کشته نشد. بلکه موفق شد به آذربایجان فرار کند و پیروان خود را در آنجا گرد هم بیاورد. این تک‌روایت در مورد مزدک حتی اگر درست نباشد، تایید می‌کند که آذربایجان یا به عبارتی، آذرآبادگان، تا اوائل دوران حکومت عباسیان یک پایگاه مقاومت بومی در برابر جهانگشایی خاندان ابن‌عباس بوده است.

قیام بابک که صورت درست‌تر نام آن، پاپک به معنای پدر است، از اوائل حکومت مامون عباسی در ۲۰۱ هجری قمری آغاز شد و ۲۲ سال به طول انجامید. بابک در ۲۲۲ هجری قمری با سقوط قلعه‌ بذ دستگیر شده و به مقر خلیفه‌ عباسی که آن زمان معتصم بود منتقل شد. قتل فجیع او به دستور خلیفه در ۲۲۳ هجری قمری، بازتاب گسترده‌ای در ادبیات فارسی داشت. گفته شده که پیش از آنکه گردن او را بزنند، ابتدا دو دستانش را قطع کردند. بابک چهره‌اش را با خون دستانش رنگین کرد تا دشمنانش رنگ‌پریدگی در چهره نبینند و حمل بر ترس و وازدگی نکنند. مطابق با قرائن تاریخی، پیروانش تا یک سده پس از جانبازی قهرمانانه‌ پیشوایشان، منتظر بازگشت دوباره‌ او در کالبدی جدید ماندند. 

پژوهشگرانی که انقلاب‌های طبقاتی را پژوهیده‌اند، طیف وسیعی از این انقلاب‌ها را در تاریخ دراز ایران سراغ گرفته‌اند که ماهیت دینی داشته است؛ منتها نه در معنای دین رایج و رسمی. رهبران انقلاب‌ها یا خیزش‌های طبقاتی معمولا سنت راست‌کیشانه‌ دینی را وانهاده و برای تعقیب اهداف و آرمان‌های خود به برساختن آیین‌های جدید دست زده‌اند؛ یعنی کژآیینی یا دگراندیشی در پیش گرفته‌اند. انقلاب آن‌ها، تنها انقلابی علیه نظم سیاسی نبوده بلکه نظم اعتقادی حاکم را هم نشانه رفته بوده است. آن‌ها احساس می‌کرده‌اند که برای تحقق عدالت، تنها سرنگون کردن دولت‌های وقت، یا خاندان‌های سلطنتی زمان کافی نیست؛ بلکه لازم است که متولیان دین مسلط هم به عقب رانده شوند و دوکساها یا همان هنجارهای عموما پذیرفته‌شده که دین رسمی تبلیغ می‌کند، باید ترک شوند. شیخ‌خلیفه‌ مازندرانی، نیای معنوی جنبش سربداریه، نمونه‌ خوبی برای یادآوری است. مطابق با یک روایت مشهور، او که شاگرد شیخ‌رکن‌الدین سمنانی بود، روزی به استادش گفت که به هیچ‌کدام از مذاهب چهارگانه‌ اهل سنت اعتقاد ندارد. چرا که چیزی که او جست‌وجو می‌کند، فراتر از این مذاهب است. شیخ‌رکن‌الدین سمنانی مطابق با این روایت، عصبانی شد و با دوات، محکم بر سر شاگردش کوبید. اما شیخ‌خلیفه، در تصمیمش تغییری ایجاد نکرد. 

از پژوهشگران ایرانی، احسان طبری که خود یک مارکسیست و انقلابی بود، در کتاب برخی بررسی‌ها پیرامون جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران این خیزش‌های انقلابی را مورد پژوهش قرار داده است و آن‌ها را از حیث ایدئولوژی‌های خاصی که اختیار می‌کردند، تحلیل نموده است. طبری که متوجه است ایدئولوژی اغلب این جنبش‌ها با درنظرگرفتن تحولات معرفتی اروپای مدرن، ایدئولوژی‌های پیشامدرن یا به عبارتی قرون وسطایی محسوب می‌شوند، در همین کتاب، ایران را از حیث برخورداری از یک سنت غنی قیام‌های خلقی، کم‌نظیر شمرده و می‌نویسد: 

بررسی جنبش‌های انقلابی در ایران نشان می‌دهد که کشور ما از جهت سنن قیام خلق و نبرد بی‌امان آن‌ها علیه غاصبان بیگانه و ستمگران آشنا، از جهت رزم‌های سخت و خونین، از جهت عرضه داشتن پیشوایان به حد افسانه‌انگیزی متهور و جانباز، بسیار غنی‌ست و شاید از این جهت تعداد اندکی از کشورهای جهان با وی همانندند. مردمی غیور و حق‌طلب و پاکباز. این سرزمین مانی‌ها، مزدک‌ها، بومسلم‌ها، بابک‌ها، مازیارها، المقنع‌ها، استاسپس‌ها، صاحب‌الزنج‌ها، دلاوران اسماعیلی و قرمطی، دراویش و شیعیان انقلابی، پیشوایان جنبش‌های حروفی، نقطوی و بابی، مجاهدان مشروطه، مبارزان جنگل، قهرمانان توده‌ای را پرورده است.

در اپیزود دوم از دیگری‌نامه مختصرا به تاریخچه‌ آغاز جنبش بابی در اواخر قاجار پرداختیم. احسان طبری که جنبش بابی‌ها را آخرین نمونه‌ جنبش‌های قرون وسطایی ایران برای تعقیب آرمان عدالت می‌نامد، دو خصلت کلی برای این جنبش‌ها برمی‌شمارد و با اشاره به بابی‌ها می‌نویسد: 

اولا رنگ مذهبی جنبش که به صورت الحاد و بدعت نوین علیه دین رسمی یعنی شیعه اثنا‌عشری، بروز می‌کند و ثانیا به ارث گرفتن برخی عقاید سنتی اجتماعی، مانند مساوات‌طلبی، اندیشه حلول و تناسخ و در مواردی چند بازگشت به نوعی کمونیسم مزدکی در مورد مالکیت.

همین دو خصلت، در میان بسیاری از جنبش‌های پیشین، از جمله قیام خرمدینان به رهبری بابک قابل مشاهده است. با این تفاوت که نیای آن‌ها، یعنی مزدک، علیه دین مسلط زرتشتی شورید، و بابک و پیروانش علیه دین مسلط زمان خود، یعنی اسلام که خلیفه‌ عباسی آن را نمایندگی می‌کرد، شوریدند. اگر ارزیابی طبری درست باشد و کشور ما از حیث «سنن قیام خلقی»، غنی بوده است، می‌توان نتیجه گرفت که دگراندیشی با انگیزش‌های عدالت‌خواهانه همواره برای ایرانیان، جذابیت مقاومت‌ناپذیری داشته است. 

در اپیزود بعد از مجموعه‌ دیگری‌نامه، تلاش خواهیم کرد که پرده‌های دیگری از تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان را روایت کنیم و مرز سیال میان راست‌کیشی و کژآیینی در درازای زمان را پژوهیده، و منطق برسازنده‌ این دوگانه‌ خونین را جست‌وجو کنیم. از اینکه پای عبرت‌های تاریخ در حیات دینی می‌نشینید.

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...