«از زمان بچگی و تحصیل در مدرسه روستایی، تحت تعلیم اوستا و انجام فرایض آیین زرتشتی قرار گرفتم. آموختههای خود را طوطیوار تکرار میکردم و مادرم مراقب بود که آنها را به طور منظم بخوانم. هرچند اصول دین را طوطیوار و بدون درک معانی آن حفظ میکردیم، اما از همان کودکی به خدا اعتقاد داشتم. چند سال بعد که به مدرسه آمریکایی در تهران رفتم و به ناگزیر در کلاسهای دینی مدرسه شرکت کردم، کمکم روح معصومم تحتتاثیر تعالیم جدید قرار گرفت. در نتیجه، با این که پس از ترک مدرسه مدتی در بمبئی و کرمان بودم، پس از ورود کشیش انگلیسی، کاری (Cary) به کرمان، در مراسم عشاءربانی روزهای یکشنبه حضور مییافتم. در آن زمان مسیحی دوآتشهای شده بودم. در یکی از روزهای یکشنبه که شماری از روحانیان مسلمان برای دیدن عشاءربانی آمده بودند، پس از انجام مراسم، با یکی از آنان که خود را شیخیحیی معرفی کرد و منسوب به خانواده حاجابوجعفر ملا بود، به گفتوگو پرداختم. او متوجه شد که من به علت علاقه شدید به موعظههای مسیح، اطلاعات ناچیزی درباره دین زرتشتی دارم. حاجابوجعفر توصیه کرد که بهتر است پیرو مذهب زرتشتی خود باشم و سپس افزود که حاضر است تا در صورت تمایل به فراگرفتن مناسک زرتشتی، به من کمک کند. حرفهای او به شدت مرا تکان داد و در واقع باید بگویم کاملا منقلب شدم. بعدها همین شیخیحیی، چند دوره به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد. چندین روز در فکر حرفهای شیخ بودم. من باید کدام یک از ادیان موجود را انتخاب کنم؟ شبی که برای دریافت پاسخ به خدا متوسل شده بودم به خواب رفتم. در عالم خواب دو رویای متفاوت دیدم: اول خواب دیدم که آب تمام دنیا را فراگرفته است و من روی آب شناورم و در آن فرو نمیروم. بعد خواب دیدم که خانهام آتش گرفته و شعلههای آن از سقف گذشته، اما به هیچچیز آسیب نمیرسد. خودم را دیدم که با لباسی سرتا پا سفید در وسط آتش زانو زده و به رسم زرتشتیان مشغول خواندن اوستا هستم. صبح روز بعد خوابم را برای همسرم فیروزه تعریف کردم و از او خواستم که سدره و کشتی مرا بیاورد. پس از حمام، سدره را به تن کردم و کشتی را به دور کمر بستم.»
آنچه ابتدای این اپیزود شنیدید، جملات کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتی چند دوره از مجلس شورای ملی، در کتاب خاطرات زندگیاش بود. او در صفحات اول کتاب سرگذشت خود توضیح میدهد که چگونه تحتتاثیر کشیشهای مسیحی در مدرسه آمریکایی کرمان، علیرغم تبار زرتشتی خود، به مسیحیت دلبسته بود اما یک شیخ مسلمان او را به دین نیاکان خود تشویق کرد. سدره، زیرپیراهنی سفید و ساده و گشاد و بییقهایست که در انتهای آن کیسهای به نام کیسه ثواب دوخته میشود و کشتی، بندی سفید و باریک و بلند است که به نشانه اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک، سهبار به دور کمر بسته میشود. خواب تکاندهندهای که کیخسرو در عنفوان جوانی میبیند، چنانکه شنیدید باعث میشود که او به بهدینی تشرف دوباره پیدا کند و در واقع، دین و ایمان نیاکان خود را که در درازای تاریخ، حتی در زادگاهش ایران به حاشیه رفته بود، بازیابد.
در اپیزود قبل تا حدودی با کلانروندهایی آشنا شدیم که موجب بهحاشیهرفتن زرتشتیان در ایران و غلبه آیین اسلام با شعبات مختلف خودش شد. در این برنامه، به نقش موسسات دینی در هدایت مردم به در پیشگرفتن سبک خاصی از زندگی خواهیم پرداخت.
مدارس انگلیسیزبان یا گاه فرانسویزبانی که در اواخر قاجار در ایران توسط دولتهای غربی تاسیس میشدند عملا فرهنگ کشورهای خود را هم عرضه میکردند. فرایند آموزش زبان ضرورتا همراه با آشنایی با یک فرهنگ دیگر است. بعضی از این مدارس در ایران بعدها مشهور و گسترده شدند و همانطور که خاطرات کیخسرو شاهرخ نشان میدهد، بعضی مقررات آیینی مانند رجوع به کلیسا در روزهای یکشنبه یا حتی اجرای مراسم عشاءربانی بخشی از برنامههای جنبی این مدارس بوده است که طبیعتا کارکردهایی هم برای تبلیغ دین داشته است. بهطورخلاصه، تاسیس موسسات بهویژه موسسات آموزشی در قلمروهای جدید، شیوههای برای تبلیغ فرهنگی و آیینیست و اگرچه ایرانیان از دیرباز به فرهنگ یونانی و غربی علاقه داشته و آن را جستوجو کردهاند، اما نمیتوان گستردهشدن مدارس غربی در ایران اواخر قاجار را بیارتباط با تهاجم نظامی دولتهای روسیه و انگلیس به کشورمان در جریان جنگهای اول و دوم جهانی دانست. در واقع موسسات آموزشی غربی در پرتو پشتیبانی مستقیم نظامی که دولتهایشان فراهم میکردند، امکان معرفی و تبلیغ زبان و فرهنگ خود را در کنار مسیحیت به دست میآوردند.
این سناریوییست که پس از موفقیت فرماندهان عرب در فتح نظامی سرزمینهای ایرانی پس از فروپاشی ساسانیان هم رخ داده بود. شواهد تاریخی نشان میدهد که در نقاط دوردست که استقرار قوای نظامی دشوار بوده، و فتح سرزمینها هم صورت موقتی داشته است، ایرانیان مقاومت و سرسختی بیشتری برای تغییر آیین از خود نشان دادهاند. در ماوراءالنهر یعنی جغرافیایی که امروز کشور ترکمنستان نامیده میشود، نه فقط زرتشتیان که در اکثریت بودند، بلکه ایرانیان بوداییمذهب هم خیلی دیر به آیین اسلام پیوستند. در همین قلمرو همینطور میتوان دید که موسسات زرتشتی که محل رجوع مردم در برگزاری آیینهای خود بودند، خیلی دیرتر بهحاشیهرفتند و تضعیف شدند. درواقع مابین تغییر آیین مردم و حیات و ممات موسسات دینیشان یک توازی زمانی قابل مشاهده است. درست بههمیندلیل، سرزمین فعلی عراق که مرکز فرمانروایی اشراف ساسانی بوده و حتی پایتخت امپراطوری ساسانی یعنی تیسفون را در خود داشته است، زودتر از سرزمینهای دوردست ایرانی، تغییر هویت داده و به کشوری عربی- اسلامی تبدیل شده است. عراق به علت نزدیکی به شبهجزیره عربستان که خاستگاه اسلام و قبائل عرب بود، به مرکز خلافت اسلامی بدل شد و نه فقط زرتشتیان ثروتمند این ناحیه که حضور مستمر و نیرومند سپاهیان اسلام را بالای سر خود حس میکردند، بلکه تقریبا همه طبقات اقتصادی برای حفظ منافع مالی خود، نرمش بیشتری نشان دادند. کرشاسب چوسکی، نویسنده کتاب ستیز و سازش در این مورد مینویسد:
«عامل دیگر [در تغییر دین] یعنی سود مالی بر جای خود بود. در عراق برای افراد طبقات مختلف اجتماعی، حفظ دارایی دلیل مهمی برای گرویدن به اسلام شد. چنین نمونههایی که بارها از سوی نویسندگان نخستین سدههای اسلامی ارائه شده است، مانند بانوی زمینداری در منطقه نهر ملک و دهگانی به نام زادانفرخ، در ابتدا کمیاب است. اما به مرور زمان زیاد میشود. اشتغال نیز انگیزه دیگری برای پذیرش دین جدید بود و به این ترتیب روستاییان، بازرگانان و دبیرانی که به حومههای بصره، کوفه، واسط و بعدها بغداد مهاجرت کرده بودند، شروع به پیوستن به جامعه مسلمان کردند.»
سپاهیان اسلام که در فتح سرزمینهای ایرانی اصراری به تغییر دین سکنه نداشتند و از دریافت خراج اضافی از مردم مغلوب استقبال میکردند، در واقع پس از غلبه نظامی، غلبه اقتصادی را در اولویت قرار داده بودند. تغییر پول و مشخصا ضرب سکههای جدید توسط فرماندهان مسلمان نشان میدهد که آنها نه فقط تسلط بر امور تجاری و بازرگانی را مرحله دوم پیروزی محسوب مینمودند، بلکه به جنبه تبلیغاتی ضرب سکههای جدید با نشانههای اسلامی واقف بودند. واقعیت این است که میزان دلبستگی مردم به آیینها و باورهای دینی یکسان نیست. کیخسرو شاهرخ در خانوادهای فقیر به دنیا آمده بود و سالهای اولیه زندگیاش با کار سخت در دوران کودکی گذشت. اما اشارهای از یک روحانی مسلمان، او را علیرغم موقعیت دشوار، به آیین نیاکان خود دوباره جلب نمود. با این حال شواهد تاریخی نشان میدهد که جمع کثیری از ایرانیان وقتی نشان الله را روی سکههای ضرب شده دیدند، تغییر مناسبات اقتصادی را استنباط کرده و خود را با آن هماهنگ کردند. چوکسی در ستیز و سازش مینویسد:
… وابستگی اقتصادی یک مسئله بود و بنابراین یک وسیله انتشار مفهوم اسلام، پول رایج بود. عبدالملک [خلیفه اموی] که از سال ۶۶ هجری قمری تا سال ۸۶ حکومت کرد، با اصلاح سکه، مجوزی حکومتی برای تعرض به عقاید مورد احترام ایجاد کرد. سکههای رایج اموی و عباسی، همانند سکههای عرب-ساسانی، واسطهای برای رساندن مشروعیت اسلام، ابتدا به عراق و سپس به ایالات دوردست شرق شدند. حتی برای کسانی که قادر به خواندن روایتهای مقدس نبودند، خطوط عربی روی سکهها، یادآورنده بصری و دائمی این نکته بود که قدرت و ثروت با پرستش الله، دست به دست میشود.
همین دوری و نزدیکی به مرکز خلافت اسلامی توضیح میدهد که چرا مردم سیستان و آذربایجان حتی تا اواسط دوران عباسی زرتشتی باقی ماندند. پدر بابک خرمدین، که شرح کوتاهی از مقاومت او را در اپیزود قبل روایت کردیم، یک روغنفروش بغدادی بود که به روستای بلالآباد در آذربایجان کوچید تا به فرهنگ آبا و اجدادی خود نزدیکتر باشد. خرمدینان که خود شاخهای دگراندیش در فرهنگ زرتشتی ایرانی بودند، پس از اعدام فجیع بابک و قتلعام یارانش، تا سده سوم و به روایتی حتی تا سده چهارم هم در آذربایجان و ری حضور داشتند و باورمندان به سنت راستکیشانه بهدینی، اگرچه به اقلیت ضعیفی تبدیل شدند، با این حال تا دوران شاهعباس صفوی، ایران را ترک نکردند. گفته میشود که عامل دیگر کاسته شدن جمعیت زرتشتیان در آذربایجان، حمله ترکان و مغولان در قرون هفتم و هشتم هجری قمری بوده است.
«مرا به اندکچیزی به مشتی جهود فروختی؛ اگر مال میخواستی من بیشازآنچه ایشان به تو دادند میدادمت.»
این جملات بابک خرمدین خطاب به سهلبن سنباط بود که به بابک پس از سقوط قلعه بذ، پناه داد اما او را دستبسته به ماموران معتصم عباسی تسلیم کرد. خیانت ابنسنباط و جملاتی که بابک خطاب به او میگوید در منابع مختلفی مانند کتاب الکامل فیالتاریخ اثر ابناثیر و همچنین تاریخ طبری آمده است. نمیتوان مطمئن بود که خطاب «مشتی جهود» برای اشاره به سپاه اسلام تحت امر خلیفه بغداد، واقعا در کلام بابک بوده است یا نه؛ اما پیداست که ایرانیانی که بر حفظ هویت آیینی خود اصرار میکردند، چندان مایل نبودند تمایزهای مابین اسلام و مسیحیت و یهودیت را ببینند و همه این ادیان ابراهیمی را یککاسه کرده و به منزله یک دیگری مهاجم یا متجاوز، و زیر نام جهود در نظر میگرفتند. بلعمی هم گزارش میکند که بابک همین جملات را به سهلبن سنباط گفته است که «ای بیوفای کذا و کذا! ارزان فروختی مرا بدین جهودان». آنچه این ایده را تقویت میکند که جملاتی که راویان تاریخ بر دهان بابک خرمدین میگذارند دیدگاه بسیاری از ایرانیان زرتشتی هم بوده، جملاتی درخور توجه در دینکرد است:
بددینی از دهاک به ابراهیم، دستور جهودان رسید و از او به اولین و دومین و سومین جهودی تبدیل شد.
منظور از دهاک در این جمله، همان آژیدهاک یا ضحاک افسانهایست. مضمون جمله این است که تمامی ادیانی که از فرزندان ابراهیم به وجود آمدند میراث ضحاک و نوعی بددینی هستند و آنچه جالب است تعبیر از مسیحیت و اسلام بهعنوان دومین و سومین جهودیست. گفتنیست که کتاب دینکرد مجموعهای از گفتارهای آیین بهدینیست که نویسندگان متعددی در طول تاریخ داشته است و یکی از این نویسندگان، آذرفرنبغ فرخزادان است. آذرفرنبغ، موبدی بوده معاصر با بابک خرمدین و خرمدینان که در دربار مامون عباسی و به دعوت او به مناظره با نمایندگان سنتهای دینی دیگر میپرداخت. آذرفرنبغ بهعنوان پیشوای بهدینان به دعوت مامون به بغداد رفت و از جمله به مقابله با کسی پرداخت که سابقا زرتشتی بود و نامش دینهرمزد بود؛ اما مسلمان شده بود و نامش را به عبداللیث تغییر داده بود.
دینهرمزد سابق و عبداللیث امروزی با دانشی که از آیین آبا و اجدادی خود داشت، انتقادات گزندهتری مطرح میکرد و برای پاسخ گفتن به او باید آذرفرنبغ به میدان میآمد. آن طور که زرتشتیان نسلهای بعد نتیجه گرفتند، پاسخهای درخور آذرفرنبغ به این ایرانی از خود گریزان و به بیگانه پناه آورده، که نامش را ابالیش میگفتند و لقب گجستک یعنی شوم و نگونبخت به او میدادند، به معنای پیروزی در جنگ عقیدتی و فرهنگی بود. بنابراین پاسخهای پیشوای بهدینی در کتابی بهنام ماتیکان گجستک ابالیش جمعآوری شد. اینجا به خوبی میتوان دید که نه فقط موبدان بلکه روحانیان و متولیان هر سنتی عملا نمایندگان هویت پیروان و پاسداران بنیانهای فرهنگی آن مردم هستند. دراینمیان، آنها که از اردوگاه خودی به اردوگاه آن دیگری میروند و علیه گذشته فرهنگی و هویتی خود موضع میگیرند، به مراتب خطرناکتر از خود دشمن حی و حاضر قلمداد میشوند. آذرفرنبغ و یارانش خود را در موقعیت دشواری یافته بودند. دولتی وجود نداشت که از آنها پشتیبانی اداری و نظامی بکند؛ دولت تازهتاسیس اسلامی در بهترین حالت اختلافات را مدیریت میکرد و صد البته تمایل داشت که به امثال عبداللیث میدان بدهد تا برتری ایدئولوژی رسمی به اثبات برسد. و در کنار همه این صحنهسازیها که ما اهل گفتوگوییم، تغییر ترکیب جمعیتی به نفع قبائلی که از شبهجزیره به سرزمینهای حاصلخیز میآمدند با پشتیبانی نظامی سرداران مسلمان و تغییر مناسبات اقتصادی، بادی نیرومند و بنیانبرافکن علیه بهدینی برانگیخته بود.
نویسنده ستیز و سازش، موقعیت دشواری را که ایرانیان پایفشار بر هویت خود، تجربه میکردند، چنین توصیف میکند:
سخنان آن مرتد چنان خطرناک بود که موبدان احساس کردند لازم است پاسخهای رهبر خود را در کتابی گردآوری کنند تا برای دفاع از اصول دین زرتشتی و خردهگیری متقابل از اسلام مورد استفاده جامعه زرتشتی قرار گیرد. اما حتی پسر خود آذرفرنبغ، یعنی زرتشت، پس از آنکه منصب پدر را بهارث برد به دلیل مجابشدن، مسلمان شد. زرتشتیان سده سوم هجری قمری (معادل سده نهم میلادی) با رساندن برادر او، وهرامشاد به این منصب عالی در بغداد کوشیدند این وضعیت را جبران کنند. باوجوداین در آن زمان با تغییر دین داوطلبانه زرتشت – رویدادی که به نظر میرسد سرمشقی برای سایر زرتشتیان در عراق و خوزستان محسوب شده باشد- صدمه قابل ملاحظهای به روحیه جامعه زرتشتی در عراق و خوزستان وارد آمد.
خراج، جزیه یا همان مالیات اضافی که یک اقلیت دینی به حکم اینکه اقلیت است و به دین رسمی تعلق ندارد باید بپردازد، در واقع فشاری اقتصادی علیه مردمیست که میخواهند هویت خود را حفظ کنند و سلطه سیاسی و نظامی دیگری را دلیل کافی برای دستکشیدن از میراث فرهنگی و آیینی خود میدانند. تا آنجا که به زرتشتیان مربوط است، این مالیات اضافی تحتعنوان جزیه تا همین اواخر، یعنی تا زمان سلطنت ناصرالدینشاه قاجار از جامعه زرتشتیان گرفته میشد. اما ناصرالدینشاه برای اولینبار، این مالیات اضافه را لغو کرد و همین ترک سیاست مالیاتی ناعادلانه، کمک بزرگی به زرتشتیان شد تا کارهای تجاری و بازرگانی خود را از حالت مخفیانه خارج کرده، رسمیت ببخشند و حتی گسترده کنند. اربابکیخسرو شاهرخ که این اپیزود را با نقل کوتاهی از کتاب خاطرات او آغاز کردیم، به این خدمت ناصرالدینشاه به جامعه زرتشتیان اشاره میکند:
تردیدی وجود ندارد که با توسعه نفوذ اسلام در ایران، شرایط زندگی زرتشتیان روز به روز وخیمتر شد. جامعه زرتشتیان از هیچگونه آرامش و امنیتی برخوردار نبود. بههمیندلیل انجمن پارسیان هند برای کمک به همدینان خود پشتسرهم نمایندگانی به ایران گسیل میداشت. نخستین فرستاده آنان مرحوم مانکجی لیمجی هوشنگ هاتاریا (Manekji limji Houshang Hateria) بود که شخصا در ایران به فعالیت بازرگانی اشتغال داشت و به مدت چهل سال نماینده انجمن محسوب میشد. مانکجی چندینبار به یزد و کرمان سفر کرد. ناصرالدینشاه برای او احترام بسیاری قائل بود و پدر خطابش میکرد. بههمینخاطر و همچنین کوششهای خستگیناپذیر پارسیان، دریافت جزیه که به زور به زرتشتیان تحمیل شده بود، لغو گردید.
همانطور که کیخسرو شاهرخ میگوید تا پیش از اینکه مانکجی، ناصرالدینشاه را به لغو جزیه قانع کند، چنین مالیاتی از اقلیت زرتشتی پیوسته گرفته میشد درحالیکه سوابق وضع این مالیات ناعادلانه به عصر غلبه سرداران عرب در ابتدای قرون اسلامی بازمیگشت. لغو جزیه توسط ناصرالدینشاه در ۱۲۹۹ هجری قمری رخ داد و بنابراین میتوان گفت که به فرمان این شاه، پس از سیزده قرن، زرتشتیان در سرزمین خود به لحاظ موقعیت اقتصادی همپایه دیگر ایرانیان شدند. مانکجی که نامش در زندگینامه کیخسرو شاهرخ میآید نماینده پارسیان هند بود. در اپیزودهای قبل به نقل از شهمردان در کتاب تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان به وضعیت اقتصادی اسفبار زرتشتیان در دوران شاهعباس صفوی اشاره شد و اینکه موج دوم مهاجرت به هند در همین زمان صورت گرفت. اما در دوران ناصرالدینشاه، پارسیان هند که همان زرتشتیان مهاجرتکرده در قرون قبل بودند، با بهرهگیری از آزادیهای دینی و آیینی در هندوستان به یک گروه اجتماعی ذینفوذ و ثروتمند تبدیل شده بودند و برای کمک به همکیشان خود در ایران عزم راسخی داشتند. مانکجی از موثرترین این زرتشتیان بود که علاوه بر ایفا نقش موثر در رفع مالیات ناعادلانه علیه زرتشتیان ایران، در تاسیس مدارس دخترانه و پسرانه در کرمان و یزد هم کمکهای موثری کرد.
بر اثر این تحولات، فعالیتهای تجاری و بازرگانی زرتشتیان از حالت پنهانی خارج شده و رونق گرفت. در نتیجه تجارتخانههایی مانند تجارتخانه جمشیدیان که متعلق به یک زرتشتی دیگر به نام اربابجمشید بود و یا تجارتخانه یگانگی که به خانوادهای زرتشتی به همین نام متعلق بود، شکل گرفتند. اربابجمشید و بنگاه اقتصادیاش به قدری نزد شاهان قاجار اعتبار داشتند که گفته میشود مظفرالدینشاه قاجار، حوالههای خود را به نام تجارتخانه جمشیدیان صادر میکرد. در دوره اول مجلس شورای ملی، درحالیکه اقلیت مسیحیان ارمنی و یهودیان، دو روحانی مشروطهخواه شیعه، یعنی عبدالله بهبهانی و طباطبایی، را به نمایندگی از خود به مجلس فرستادند، اربابجمشید موفق شده بود با پرداخت پول به بهبهانی نظر مثبت وی را جهت اینکه زرتشتیان نماینده مستقل داشته باشند جلب کند. این موضوع، یعنی پرداخت پول برای برخورداری از نماینده مستقل در مجلس شورای ملی را خود اربابجمشید به یکی از شرححالنویسان مشهور ایرانی گزارش کرده است. به این ترتیب، با حمایت بهبهانی، اربابجمشید، رییس تجارتخانه جمشیدیان نماینده جامعه زرتشتیان ایران در مجلس اول شورای ملی شد و زمینه فراهم شد تا در ادوار بعد، کیخسروی جوان بهجای او، نمایندگی همکیشان خود را به عهده بگیرد.
اربابکیخسرو شاهرخ از ۱۲۸۶ خورشیدی، یعنی یک سال پس از امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدینشاه قاجار، عضو انجمن زرتشتیان تهران میشود و در حقیقت این انجمن را با همکاری همکیشان خود در تهران برای اول بار تاسیس میکند. نزدیکی کیخسرو به اربابجمشید، پای او را به مجلس شورای ملی هم باز میکند. وقتی دولت قانونی را به مجلس آورد که مطابق با آن همه مسلمانان را در برابر قوانین مصوب مجلس یکسان مینامید، کیخسرو شاهرخ تصمیم گرفت اعتراض کند. او که در آن زمان به اربابجمشید – بهعنوان نماینده زرتشتیان در مجلس – خدمت میکرد، عبارت «همه ایرانیان» را به جای مسلمانان پیشنهاد کرد. کیخسرو، طی جلساتی که با همراهی همکیشان خود با احتشامالسطلنه ریاست مجلس شورای ملی و نواب رییس برگزار کرد، نهایتا کلیت مجلس را قانع نمود که صورت مترقیتر و به کلی خالی از تبعیض را به تصویب برسانند. همچنین گفتنیست که در سال ۱۳۱۲ که تدوین قوانین مدنی مورد اهتمام مجلس شورای ملی بود، کیخسرو شاهرخ که اینبار خود نماینده زرتشتیان در مجلس بود با همراهی نمایندگان ارمنی و یهودی پیشنهاد کرد که دادگاهها در امر وراثت، ازدواج و طلاق اقلیتهای دینی، برمبنای قوانین ادیان خود آنها حکم کند. جالب اینکه مکاتبه کیخسرو شاهرخ با انجمنهای زرتشتی کرمان و یزد بیجواب ماند و خود او شخصا در ۷۷ ماده پیشنویسی تهیه دیده و با پیگیری نزد وزرای ادوار دادگستری، آنها را به تصویب رسانید.
سیدحسن مدرس زمانی گفته بود که اگر در مجلس ما یک مسلمان باشد، آن کس اربابکیخسرو ست. این جمله را مدرس به پاس خدمات فداکارانه بهویژه از خودگذشتگیهای مالی کیخسرو شاهرخ، ادا کرد. این که مسلمان واقعی بین ما، همین فرد زرتشتی، اربابکیخسرو است، از زبان یک روحانی مسلمان و شیعه صادر شد. روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، دههها بعد همین جمله مدرس را نقل کرد تا از آن، بلندنظری مدرس را نتیجه بگیرد. اما تاریخ گواهی میدهد که از زمان آذرفرنبغ و یارانش که از روی خشم و ستمدیدگی، یک دیگری ابراهیمی ساخته بودند و همه را با چوب جهود سرزنش کرده و به ضحاک نسبت میدادند، تا زمان ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه که مالیات تبعیضآمیز علیه زرتشتیان برداشته شد، مسیر درازی طی شده است. این مسیر دراز به همه ما یادآوری میکند که امکان همزیستی مسالمتآمیز و مبتنی بر برد همه باورمندان، مسدود و منتفی نیست. باورمندان به سنتهای دینی و آیینی گوناگون که محصول تاریخ دراز این سرزمیناند، تنها با یکدیگر ستیزه نکردهاند؛ بلکه گاهی به احترام هم از جا برخاستهاند و بهترین کلماتی را که در ذهن و ضمیر داشتهاند نثار آن دیگری کردهاند؛ آن دیگری که لزوما نه دشمن، بلکه هموطن و پیش از آن، یک انسان بوده است.
در اپیزودهای بعد، قصههای شگفتآور دیگری از ستیز و سازش هویتهای گوناگون دینی در ایران روایت خواهیم کرد. با ما باشید.