تابستان سال ۱۳۵۸ است. معادل بیستم رمضان ۱۳۹۹ هجری قمری. مکان روستای دیزیجان در ۵۵ کیلومتری جاده قم به اراک است. سکوت آرام این شب را، خواب تابستانی مردم دیزیجان را چه کسی با صدای شلیک گلوله، برآشفته است؟ پیرمردی که تا ساعاتی دیگر برای صرف سحری در منزل شخصی خودش، از خواب بیدار میشد، حالا نمیداند که اصلا چطور زنده مانده است. ضارب هر که بود، ظاهرا گریخته است. دو رکعت نماز شکر باید خواند یا نماز وحشت؟
کسی نمیداند که زندهماندن قربانی این تروریست، محصول ناشیگری در ترور بوده، یا ترور چنانکه معنای خود این لفظ نشان میدهد، بیارتکاب به قتل هم به هدف خود رسیده است. ترور یعنی دهشت، یعنی وحشت و تروریست، کسیست که وحشتی عمومی در دل دیگران میافکند. فقط چند ماهی از پیروزی انقلابی میگذرد که سردمدارانش آن را اسلامی نامیدهاند و عجیب آنکه این قربانی که نمیداند چطور جانبهدر برده، درحالیکه دست روی زخم بجامانده روی گردن خود میکشد، شیعه معتقد دوازدهامامی و از نویسندگان و مترجمان مشهور در مسائل مذهبی شیعه است. نام او، حیدرعلی قلمداران است؛ ۶۶ ساله و متولد همین روستای دیزیجان در سال ۱۲۹۲ خورشیدی. ترتیبدهندگان این سوءقصد، هر که بودند نه به سن و سال قربانیشان اعتنایی کردهاند نه به اینکه نویسندهای مذهبی را هدف میگیرند. آنها چه در سر داشتند و چه چیز آنها را خشمگین کرده بوده است؟
در این اپیزود، با نام «از دخمهها تا امامزادهها: مرزهای سیال فرهنگی» گوشهای از عقاید انتقادآمیز حیدرعلی قلمداران را بازگو خواهیم کرد که اگرچه به قیمت جانش تمام نشد، اما او را بهویژه پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ به دردسرهای جدی انداخت. حیدرعلی در پنجسالگی مادرش را از دست داده بود و در پانزدهسالگی پدر را هم. میتوان حدس زد که چنین کسی باید انسانی خودساخته بوده باشد. او در سیسالگی به خدمت اداره فرهنگ قم درآمد و در روزنامههای «استوار» در قم، و «وظیفه» در تهران مقاله مینوشت. اشعارش در مجله «یغما» منتشر میشد و مقالات فقهیاش در مجله «حکمت»؛ جایی که سیدمحمود طالقانی و مهدی بازرگان هم در آن قلم میزدند. حیدرعلی اگرچه خود سیاسی نبود، اما با کنشگران سیاسی مسلمان مانند مهدی بازرگان ارتباط دوستانه داشت و گفته میشود که به لحاظ تعقیب فکر انتقادی، داخل پارادایمهای اسلام شیعی، ادامهدهنده راه کسانی مانند محمدحسن شریعت سنگلجی و سیداسدالله خرقانی بوده است.
توجه پافشارانه او به اصلاح فرهنگی و فکری در شیعه را از علاقهای که از دوران جوانی به آثار شیخمحمد خالصیزاده نشان داد، میتوان استنباط کرد. حیدرعلی قلمداران، با خواندن آثار خالصیزاده، تصمیم به مکاتبه با او گرفت و در سالهای آتی حتی موفق به دیدار او نیز شد. بسیاری از آثار محمد خالصیزاده، از جمله المعارفالمحمدیه، الاسلام سبیلالسعاده و السلام و کتاب سه جلدی احیاءالشریعه را از عربی به فارسی برگرداند و نام این مجموعه آخری را به فارسی، آیین جاویدان نهاد. تالیف کتاب مشهور ارمغان آسمان و همینطور مالکیت در ایران از نظر اسلام ایبسا بیشتر از آثار تالیفی دیگرش، توجه قلمداران را به مباحث روز نشان میدهد. او همچنین کتاب الجمعه محمد خالصیزاده را که در اثبات وجوب نماز جمعه است ترجمه و منتشر کرد و در ارتباط با زکات و خمس نظرات انتقادی داشت. گفته میشود که کتاب زکات او با همکاری مهدی بازرگان در شرکت سهامی انتشار به چاپ رسید اما از انتشار آن جلوگیری بعمل آمد و کتاب خمس او، با ردیههایی از ناحیه ناصر مکارم شیرازی و رضا استادی مواجه شد.
یکی از مهمترین آثار تالیفی حیدرعلی قلمداران، کتاب شش قسمتی راه نجات از شر غلات است. همچنان که نام این کتاب نشان میدهد، قلمداران تلاش کرد تا مواضع رادیکال یا به اصطلاح آشناتر، غلو، را از اعتقادات شیعه دوازدهامامی امروزی بپیراید. او بهطور مشخص منتقد باور به جواز شفاعت از امامان و مقدسان، و زیارت مقابر آنها بود. در کتاب راه نجات از شر غلات، بهعنوان نمونه، احادیث متعددی از پیامبر اسلام نقل میکند که در آن زیارت قبور، زشت شمرده شده و حتی نهی شده است. قلمداران که استدلالهای خود را به دو بخش نقلی و عقلی تقسیم میکند، از جمله یادآوری میکند که قبر ابراهیم، تنها فرزند پیامبر در دوران نبوت، و قبر حمزه، عموی گرامی پیامبر که جان خود را در راه اسلام نهاد، هرگز در زمان حیات آن بزرگوار، به مکانی برای زیارت تبدیل نشد. این بیتوجهی به آرامگاهها و مقابر، از روی سهلانگاری نبود؛ بلکه نتیجه مستقیم نهی پیامبر از چنین سنتی بود؛ به طوری که وقتی عایشه، همسر پیامبر اسلام، سالها پس از فوت پیامبر، برای دیدار از قبر برادر خود به محل دفن او آمد، ناچار شد به صحابی آن حضرت درخصوص علت کار خود توضیح دهد.
قلمداران همچنین یادآوری میکند که محل دفن دختر آن حضرت که همسر علیبن ابیطالب هم بود، از یادها رفت. او این پاسخ شیعیان افراطی را که پنهان نمودن قبر حضرت فاطمه برای ممانعت از نمازگزاردن دو خلیفه اول، ابوبکر و عمر بر سر پیکر او بوده است، رد میکند و میگوید که این پاسخ، نامعقول است. چراکه امیرالمومنین، همسر فاطمه و دو فرزندش، حسن و حسین، تا مدتها پس از مرگ دو خلیفه اول زنده ماندند و میتوانستند محل دفن مادر خود را برای شیعیان آشکار کنند.
بخش دیگر استدلال عقلانی قلمداران در نفی سنت زیارت در میان شیعیان دوازدهامامی، توجه دادن به این واقعیت است که در هیچکدام از سنتهای دینی مورد قبول اسلام، از جمله یهودیت و مسیحیت، زیارت قبور انبیاء و مقدسان، مفهوم آیینی ندارد و حتی به آن توصیه هم نشده است. بههمین علت است که مقابر اغلب انبیاء الهی، نامعلوم است و اغلب مکانهایی که بهعنوان محل دفن پیامبران و مقدسان مشهور شدهاند، سند محکم ندارند. او این استدلال عقلانی را با نقل آیاتی از قرآن تقویت میکند که دین ابراهیم و پیروانش را اسلام معرفی میکند. بنابراین آنچه که در سنتهای مورد قبول دیگر، هیچ جایگاه اعتقادی و مناسکی ندارد، نمیتوانسته در اسلام، حکم الهی بوده باشد.
با دیدگاه حیدرعلی قلمداران و نگرش تاریخی شجاعانه او بهویژه آنجا آشناتر میشویم که به علتیابی او از توفیق آیین زیارت در شیعه بپردازیم. قلمداران در راه نجات از غلات، در فصلی باعنوان «علت توجه به زیارت و اهمیت یافتن آن»، سیاست شیعه و دشمنی با اسلام را دو علت اصلی ذکر میکند و مینویسد که دوستداران خانواده پیامبر و هواداران علیبن ابیطالب در دوران حکومت اموی و عباسی، از ذکر مصیبت این خاندان و زیارت مقابر آنها، آیینی سیاسی برای ضدیت با حکام وقت تراشیدند. او ادامه میدهد که در نتیجه:
همین طریقه یعنی ذکر مظالم مخالفین و مصائب اهل بیت و بیان فضائل بسیار آنان ادامه یافت. بدیهیست که تشویق و تحریک افراد به اینگونه اعمال (یعنی زیارت و عزاداری) که خود از کارآمدترین روشها در آن زمان بود، جعل این گونه احادیث در ثواب زیارت و تعزیت و نسبت دادن آن به کسانی که مقبولالقولند یعنی ائمه اهل بیت، امری مورد انتظار بود.
ناگفته پیداست که اینگونه مواضع که تراشیدن آیین و مناسک با اهداف سیاسی را برنمیتابد، حتی اگر برای دفاع از خاندان پیامبر باشد، نمیتوانسته با انقلاب اسلامی خمینی و یارانش جفتوجور از آب درآید. خمینی که مشخصا از آیینهای شیعی و حتی مابقی آیینهای اسلامی، استفاده سیاسی میکرد و جناح چپ نه چندان مقید به اصول دین هم، شیعه و آیینهایش را برای همین استفادههای سیاسی میخواستند، طبیعتا از این قبیل انتقادات خوششان نمیآمد.
قلمداران درباره علت دوم، یعنی دشمنی با اسلام، شجاعانه مینویسد: «به ناچار حقیقت را باید پذیرفت که کسانی که آن روز با اسلام دشمنی داشتند غالبا خود را در ردیف شیعیان علی درآورده و ضربتی مهلک بر پیکر اسلام وارد میکردند که مهمترین حربهشان جعل حدیث بود.» او با نام بردن از فرقههای دیگر شیعه، مانند اسماعیلیه، نمیریه، نصیریه، کیسانیه، فطحیه، واقفیه، شلمغانیه و غیره، و نقل احادیث عجیبی که در میراث آنها باقی مانده است، مینویسد که آنها در واقع «احزاب غیرعلنی» بودند و «این عمل، آن روز به مسلمانانی که امروز به طائفه عامه و سنی مشهورند منحصر نبود بلکه در گروهی که امروز شیعه نامیده میشوند و در آن روزگار رافضی خوانده میشدند و در حقیقت احزاب غیرعلنی بودند، شدتش بیشتر بود» پیداست که این فاشگوییها، به ذائقه هواداران انقلاب زمانه، یعنی انقلاب ۵۷ خوش نمیآمده است؛ آنها که دین و مذهب را اساسا برای تحقق اهداف سیاسی خود میخواستند، و شیعه را دقیقا به جهت اینکه مذهب انقلاب است، برتر میدانستند، قلمداران را مسلمانی معتقد مییافتند که در حال باز کردن مشت دستشان است.
چنانکه گفته شد، قلمداران در تابستان ۱۳۵۸ ترور شد. آنها که او را هدف گرفته بودند احتمالا قصد حذف فیزیکی او را با شلیک گلوله نداشتند. بلکه هدف آنها ساکت کردن او برای تمامی عمر بود. او که دو بار سکته مغزی کرده و در شرایط سخت جسمی قرار داشت، با این حال پس از این ترور هم از دست انقلابیها در امان نبود. او دستگیر و به زندان قم منتقل شد و با وساطت حسینعلی منتظری که آن زمان سمت قائممقامی ولی فقیه را داشت، آزاد گردید. قلمداران در پانزدهم اردیبهشتماه ۱۳۶۸ پس از هشت سال تحمل بیماری وفات یافت و در قبرستان باغ بهشت قم دفن شد.
در طرف شرقی دماوند، در دامنه کوهی که به رود تار منتهی میشود، گنبدی واقع است که به اسامی مختلفه خوانده میشود. بعضی آن را مقبره شیخ شبلی معروف میدانند و بعضی دیگر گنبد طغرلش مینامند. شکل این گنبد مثمن یعنی هشتگوشه و عرض هر یکی از آن سطوح هشتگانه آن، تقریبا سه ذرع میشود… تاریخ بنای این گنبد عجیب و بانی آن را کسی سراغ ندارد و شاید مطابق شرحی که خواهیم نوشت، از آثار و عمارات عصور قبل از اسلام است. لکن با این همه هنوز در کمال استحکام است و فقط مقداری از پایین، یعنی از قسمت متصل به سطح زمین، و مقداری هم از سر آن رو به خرابی است و از آجرهایش افتاده. درون گنبد چیزی پیدا نیست و فقط زیر آنجا دخمه یا زیرزمینی دیده میشود که فعلا قدری از سقف آن، که کف داخل گنبد است، خراب شده و میتوان داخل زیرزمین گردیده آنجا را ملاحظه نمود.
در روز بیست و ششم شوال گذشته که نویسنده با سه نفر دیگر به تماشای آنجا رفتیم، داخل گنبد و درون زیرزمین را خوب ملاحظه کردیم: فعلا زیرزمین پر از خاک و سنگ گردیده و فقط یک کمی از بالای آن، که تا سقف یعنی تا کف داخل گنبد، یک ذرع بیشتر نیست، پیدا و نمایان است و در یک طرف آن به فاصله دو سه ذرعی دیواری دیده میشود و به خوبی پیداست آن را بعدها کشیدهاند و شاید قسمت عمده زیرزمین یا دخمه در آن طرف همان دیوار است. چند نفر از محترمین و موثقین دماوند به روایت از اسلاف خود نقل کردند که در اوائل سلطنت ناصرالدینشاه مامور مخصوص از طرف دولت فرستاده شده بود که زیر گنبد را حفر کردند تا چنانکه دفینه یا چیز قیمتی دیگری پیدا شود درآورند، چون شروع به حفر کردند به دخمه رسیده وارد شدند و معلوم گردید که آنجا مقبره زرتشتیها یا گبرها بوده است و مردهها را دورتادور روی سکوها نشاندهاند. مثل مجمعی بود که حاضرین اطراف اطاق را تماما اشغال کرده باشند. لیکن همین که روزنه باز شد و هوایی از خارج داخل دخمه گردید سکونشینان که استخوانی بیش نبودند همگی از هم پاشیده افتادند. این قصه متواتر روایت میشود. بهعلاوه نقل کردند که چند سال قبل مرحوم مختارالسلطنه به دماوند آمده و خرابیای را که در موقع حفر دخمه و اطراف گنبد وارد آمده بود، تعمیر کرده و میگفته است که اینجا مقبره شبلی معروف است و من از طرف پیرو مرشد خودم آمدهام که اینجا را تعمیر بکنم.
آنچه شنیدید از احمد کسروی بود؛ به نقل از کتاب کاروند کسروی، صفحات ۴۱-۴۲ به کوشش یحیی ذکاء.
در اپیزود پنجم از قول احمد کسروی درباره تبارتراشی برای خاندان صفویه گفتیم؛ اینکه چطور شیخصفیالدین اردبیلی را سید جا زدند و او را به دروغ شیعه خواندند. کسروی که مدتی در مازندران یا همان طبرستان قدیم اقامت کرده بود و به تحقیق گویشهای آن ناحیه و آثار خطی و بناهای تاریخی آن مشغول بود، ابراز تاسفی مشابه دارد از زیارت قبور کسانی که مردم باعنوان امامزاده یا معصومزاده میشناسند؛ کسروی منتقد تندوتیز شیعه بود و رساله او بهنام شیعیگری مشهور است. بااینحال، نقل او در کنار جملات انتقادی حیدرعلی قلمداران از سنت زیارت در شیعه، خالی از لطف نیست. یکی منتقد کلیت شیعه و فرهنگ شیعه است و دیگری تلاش میکند شیعه اصیل دوازدهامامی را از میراث شوم گذشته خود پیراسته کند. هر دو به یک اندازه، منتقد آیینهای زیارت نزد عوام شیعهاند. کسروی مینویسد:
غفلت و بیخبری مردم مازندران را از تاریخ مرز و بوم نیاکان خود از اینجا میتوان اندازه گرفت که خوابگاه سرکشان ستمپیشهای را که پانصد سال پیش پدران ایشان از مظالم و کردارهای نازیبای آنها به تنگ آمده و دفع شر ایشان را از خدا میخواستند، امروز به اسم معصومزاده زیارتگاه و ستایش میکنند و از استخوانهای پوسیده آنها گشایش کار میطلبند. یکی از زیارتگاههای معتبر شهر ساری مقبره امامزادهعبدالله از امرای مرعشیست. سیدظهیرالدین، پسرعموی همان سیدعبدالله، در تاریخ خود، از فسق و شرب خمر و علیالدوام مست و لایعقل بودن او شرح داده و مینویسد: «سیدعبدالله، یک نفر عموزاده خود، سید مرتضی نام را بگرفت و به دست خود میل آتشین در چشم او کشید و در دیده خود ذرهای حیا ندید، و عم خود، سیدکمالالدین را بگرفت و حبس کرد تا در زندان بمرد و فرزند او، سیدزینالعابدین، روزی که سیدعبدالله به حمام رفته بود، با دو سه نفر درون رفت و او را به قتل آورد.»
درحالیکه نویسندگان و اندیشمندان نکتهسنج غالبا مرزهای فرهنگی و هویتهای پشتیبان آنها را متمایز میکنند و پیش چشم میآورند، پژوهشگرانی که از منظر تاریخی نگاه میکنند بیشتر سیالیت و عدم وضوح را در اردوگاههای فرهنگی میبینند. در این راستا قابل ملاحظه است که فیالمثل، برتولد اشپولر، پژوهشگر آلمانی در کتاب تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، مذهب شیعه را مذهبی میداند که به مرور ایرانی شده است. از قضا آنچه او مورد استناد قرار میدهد به دنیای هنر، بهویژه معماری و تصویرسازی بازمیگردد. اشپولر رد معماری آتشکدهها را در برخی زیارتگاههای شیعه در عراق امروزی جسته است و معتقد است تداوم تصویرسازی از قدیسان در میان شیعیان، احیانا سنتی ایرانی بوده که در دوران اسلامی علیرغم حرمت تصویرسازی، هرگز پایان نگرفته است. اشپولر مینویسد:
میبایستی احساس ایرانی، مبارزهای مستمر علیه دشمنی با تصویر در اسلام داشته باشد. در ایران، هرگز مصور کردن حیوانات و انسان پایان نگرفت. و از این طریق مناطق دیگر اسلامی در نفی تصویرسازی همواره دچار تزلزل بودند. برداشت دوستانه شیعیان از تصویرسازی مسلما به طور عمده از این واقعیت متاثر بود و تشیع در طول زمان به طور کلی مذهبی ایرانی شده بود.
تمایز دیدگاه اشپولر با نویسندگانی مانند احمد کسروی و حیدرعلی قلمداران بسیار معنادار و آموزنده است. در حالی که کسروی و قلمداران از درون هویتهای متمایز ایرانی یا اسلامی مینویسند و گاه، به دنبال پیراسته کردن، یا به اصطلاح نوعی «نابگرایی فرهنگی»اند، اشپولر تنها به آنچه که واقعیت است میپردازد. از دید اشپولر واقعیت این است که تغییر هویت و فرهنگ به آرامی صورت میگیرد و بیشتر حالت طیفی دارد. با دقت هرچه بیشتر، پیوستگیها را میتوان پیدا کرد تا گسستگیها را. در نتیجه، از دید قلمداران شباهت زیارتگاههای امامان معصوم یا فرزندانشان به بارگاه سلاطین جبار و فراعنه روزگار حکایت از تاثیرپذیری فرهنگ شیعه از خارج از سنت اسلامی میکند. اشپولر بیآنکه قضاوتی مثبت یا منفی داشته باشد، به گزارش کردن این واقعیت بسنده میکند. قلمداران در صفحات ۴۳۷-۴۳۸ کتاب راه نجات از شر غلات، منتقدانه در این مورد مینویسد:
به استناد حدیثی مجعول برای قبور ائمه و بنای آن، املاک و مستغلات و اموال فراوانی را صرف بنیاد بقاع و قباب طلا و ضرایح نقره و انواع تشریفات قبور اموات میکنند که به اقرار محاسبان اوقاف بیش از یک ربع اراضی و املاک ایران صرف تعمیر و تزئین این مقابر و مشاهد که شباهت بسیاری به کاخ سلاطین جبار و فراعنه روزگار دارد، میشود و در هر شهر و دهی قبور بسیاری با جلال و جبروت و موقوفات به چشم میخورد. و با قدرت و قوت همین احادیث است که عدهای از تنبلان و انگلان را به نام سادات و علما بر گردن مردم مسلمان تحمیل کردهاند تا آن حد که در زمان ما به نام ولایت فقیه، هر فرد کماطلاعی را قیم و صاحب اختیار همه مسلمانان بلکه جمیع خلق جهان، تبلیغ میکنند.
اشپولر بناهای پنجگبندی را بهسبک مخصوص آتشکدههای دورهی ساسانی مربوط میداند و به تداوم استفاده از شگرد پنجگنبدی در دوران پس از اسلام، حتی در اماکن بزرگ زیارتی اهل تشیع مانند آنچه در نجف و کربلا بنا شده اشاره میکند. او همچنین مینویسد که «ارتباط بین آتشکدهها و امامزادهها به نظر میرسد که در جاهای مختلف از طریق مجاورت محلی و مناسبت نوعی، پیش آمده باشد.» در بسیاری از نقاط ایران میتوان دید که در کنار آتشکدههای بزرگ، مسجدها و یا امامزادهها تاسیس شده است. اشپولر در جلد دوم کتاب تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی خط پیوستهای را که در ایران پیش از اسلام و پس از اسلام در عرصه هنر مشاهده کرده است، با این عبارات توضیح میدهد:
بنابراین میبایستی در هنر یکی از عوامل اصلی و درجه اول را حفظ و احیای خودآگاهی ایرانیان بدانیم. بدینگونه است که تاثیر ایرانیان به هیچوجه به پایان نرسید: کار آنان بهطور وسیعی الگوی کاملی برای هنر اسلامی شد. بناهای خلفا در بغداد، سامره و جاهای دیگر بهطرق مختلف توسط هنرمندان ایرانی ساخته شده است و اگر هم هنرمندان غیرایرانی ملل دیگر در ساخت آنها دخالت داشتهاند، به شدت تحت نفوذ ایرانیان بودهاند. میتوان گفت که احساس هنری ایرانی قرنها به صورت معیار شناخته شده بوده است – [آن هم در] جایی که میتوانست طبیعتا نفوذ دیگری، مانند [هنر] بیزانسی، وارد شود.
در دوازدهم ماه می ۱۹۲۱ میلادی، فرزند نوزدهساله کیخسرو شاهرخ که نامش شاهرخ بود، بر اثر تیر قشقاییانی که راهزنی میکردند کشته شد. شرح این حادثه دردناک را کیخسرو شاهرخ در کتاب خاطرات خود میآورد. فرزند نوجوانش علاقهمند به تحصیل در اروپا بود. اما پس از انقلاب کمونیستی در روسیه، جادهها ناامن شده بود و کاروانهای تجاری مورد دستبرد قرار میگرفت. کیخسرو میگوید که از پسرم شاهرخ خواستم که با پرنس ارفعالدوله سفر کند. ایشان هم تصمیم دارد به اروپا برود و راه بغداد را که امنتر است ترجیح داده است. پس از هماهنگی با پرنس ارفعالدوله، شاهرخ راهی میشود. او شب پیش از عزیمت تفالی به حافظ زده بود و بیت زیر آمده بود:
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مبادا که از بد، بتر شود
پدر و مادرش از شنیدن این بیت نگران میشوند و بهاصطلاح بد به دلشان میافتد. اما برنامهریزی انجام شده بود و شاهرخ به همراه پرنس ارفعالدوله و دو تن دیگر عازم سفر اروپا میشوند. تیراندازی به درشکه آنها که فقط جان شاهرخ را گرفت، در ایزدخواست جایی مابین اصفهان و شیراز رخ میدهد. کیخسرو شاهرخ مینویسد که پس از این واقعه وقتی داشتیم ناهار میخوردیم، رییس کابینه مشیرالدوله به منزل ما آمد و حامل تلگراف ارفعالدوله بود. پرنس میخواست بداند که جنازه شاهرخ را چگونه باید دفن کند. شاهرخ شاهرخ، فرزند کیخسرو شاهرخ، یک زرتشتی بود و مشهور بود که زرتشتیان، جسم بیجان عزیزان خود را در دخمهها دفن میکنند. سوال ارفعالدوله از این بابت بود که بداند باید چگونه عمل کند. اما کیخسرو، دلشکسته پاسخ میدهد: حالا که فرزندم از دست رفته است، هر طور که میخواهند عمل کنند. به این ترتیب شاهرخ شاهرخ، در حیاط مدرسه تربیت در آباده به خاک سپرده میشود. چنانکه مسلمانان عزیزان خود را خاک میکنند.
کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان در چندین دوره از مجلس شورای ملی که در اپیزودهای قبل کمی در مورد زندگی او صحبت کردیم، در کتاب خاطراتش توضیح میدهد که با چه ذهنیتی و چطور، بدعتهایی در سنت دخمهسپاری همکیشانش ایجاد کرده است. او مینویسد:
من از ایام جوانی با قرار دادن جنازه در دخمه بر فراز کوه مخالف بودم. فکر میکردم که این کار غیربهداشتی و مهمتر از آن برخلاف آموزههای زرتشت پیامبر است. این رسم در میان قبایل بدوی ایرانی و پیش از متمدن شدن آنها رواج داشت. آنها نه جنازه را به خاک میسپردند و نه میسوزاندند؛ بلکه در هر جا رها میکردند تا خوراک حیوانات وحشی شود. در حقیقت، این قبیل ارتفاعات یا دخمهها محل سوزاندن جنازهها بود. در گویش پهلوی یا پارسی میانه واژه «دخمک» به معنی «داغگاه»، محل آتش زدن جسد است. در نتیجه، همه وقت در فکر تغییر این عادت بودم.
من همیشه میگفتم رسم دخمه با تعالیم پیامبر ما زرتشت که آموزههایش مبتنی بر منطق و پاکیزگیست مغایرت دارد. در هیچیک از تعالیم زرتشت، دستوری در باب تدفین مرده وجود ندارد. فقط در یک بخش از وندیداد آمده است که جنازه را باید روی تختهسنگی در معرض آفتاب قرار داد. ازاینرو نشانه و مدرکی در دست نیست که بتوان این کار را به تعالیم زرتشت پیامبر نسبت داد. افزون بر این آثار بر جای مانده از بناهای باستانی نشان میدهد که جنازه را در اماکن سرپوشیده به خاک میسپارند. مانند آرامگاه کوروش و موارد مشابه در پرسپولیس، پازارگاد، نقش رستم و مدخل بعضی از کوهها در کرمان. این امر حاکی از آن است که مردمان سرشناس و اریستوکرات را در آرامگاههای سرپوشیده دفن میکردند و سایرین را به خاک میسپاردند. وندیداد بهویژه به رسوم قبائل عهد باستان تا زمان متمدن شدن آنها اشاره دارد و این که هر طبقهای تابع مراسم خاص خویش بود. بعضی از آنان جنازه را خوراک حیوانات میساختند؛ شماری دیگر مردگان را دفن میکردند و دستهای درگذشتگان را میسوزاندند. رسم اخیر در میان قبائل آریایی متداول بود و پس از جدایی (هندیان و ایرانیان) کسانی که در هند اقامت گزیدند به سنت سوزاندن مردگان خویش ادامه دادند.
واژه «دخمه» به معنی محل دفن زرتشتیان است و دقیقترین مفهوم آن سرداب و محل سربسته. بنابراین دخمه جای دفن جنازهها بوده است. اگر مقصود آن بود که مردگان خوراک کرکسان شوند، میبایست آنها را در فضای آزاد قرار دهند؛ فضایی که این پرندگان بتوانند در آن به پرواز درآیند. چنین چیزی در فضای بسته ناممکن به نظر میرسد. حتی اگر بهمعنی قبلی استناد کنیم، یعنی یک سوراخ تنگ، یا حفره، باز مقصود گور یا سرداب است. چنانچه به تعالیم زرتشت پیامبر توجه کنیم که گفته است خاک، آب، هوا، آتش و گیاهان را نباید آلود، دستورات منطقی که اجرای آن برای سلامت بشر ضرورت دارد، بنابراین هر کسی باید از کارهای غیربهداشتی خودداری ورزد. کاملا آشکار است که قرار دادن مردگان به مدت چندین روز در چنین اماکن سربستهای، آن هم در گرمای تابستان، باعث تلاشی و گندیدن آنها میشود و شیوع بیماری. بهعلاوه هر پرندهای پس از کندن تکهای از جنازه ممکن است به هنگام پرواز بخشی از آن را رها سازد و این بدون تردید برخلاف آموزههای زرتشت است.
اوضاع بهخصوص در تهران خیلی آشفته بود. نخست آنکه هر آدم ناموجهی جنازه را حمل میکرد که کاری کاملا غیربهداشتی بود. ثانیا چون آدمهای متفرقه و ناباب وارد دخمه میشدند و به مردهها دست میزدند، محل ورود را میبستند. بنابراین جنازهها را با استفاده از طناب از بالای دیوار به داخل دخمه منتقل میکردند. کاری که باعث ناراحتی شدید خانواده متوفی و مشایعتکنندگان میشد. بههمیندلیل بود که به فکر تغییر این رسم افتادم و با چندین نفر به گفتوگو پرداختم. سرانجام این موضوع در انجمن زرتشتیان تهران مطرح و در نهایت قرار شد استفاده از دخمه تهران متوقف گردد.
آنچه شنیدید از کتاب خاطرات کیخسرو شاهرخ بود. نماینده زرتشتیان ایران در مجالس شورای ملی که نقش مهمی هم در پیدا کردن آرامگاه فردوسی و ساخت آرامگاه درخور بر مزار این شاعر ایرانگرا داشت. او در ادامه توضیح میدهد که چطور در آیین زرتشتی دخمهسپاری، اصلاحاتی را با موفقیت به اجرا گذاشته است. او از پیشگامان حقوق اقلیت در ایران بود که با طرح ملاحظات عقلی و نقلی، چنانکه قلمداران در اصلاح آیینهای شیعی میکرد، نقش مهمی در بهروز رسانی دین آبا و اجدادی خود داشت و از ناحیه موبدان و همکیشان خود هرگز به کژآیینی یا ناراستکیشی متهم نشد؛ واقعیتی که نشان میدهد هویتهای کهن دینی میتوانند همچنان پویا باشند اگر به منتقدان صادق و صمیمی خود گوش بسپارند و متعصبان قشری را در درون انجمنهای خود به حاشیه برانند.
در اپیزودهای آینده، به پویاییهای درونی هویتهای دینی و آیینی و برهمکنش این هویتها در حیات اجتماعی، بیشتر خواهیم پرداخت. با ما باشید.